loading...
انجمن ادبیات فارسی تیزهوشان
literature بازدید : 2 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

بهترین روز دوران دبستان برای من روز اول مهر ماه سال1386بود.اولین روزی که مدرسه را تجربه کردم.شاید برایتان عجیب باشد ولی من در این روز تنها کسی بودم که در مدرسه مان همراه با پدر و مادرم به مدرسه نرفتم!البته مادر و پدرم هم تقصیری نداشتند چون باید سر کار می رفتند.از یک طرف خیلی خوش حال بودم که به مدرسه می رفتم و از طرفی هم خیلی می ترسیدم!چون تا به آن زمان به طور جدی از پدر و مادرم جدا نشده بودم.ولی به هر ترتیب این یک توفیق اجباری بود .پس از آن بچه ها به صف ایستادند و مدیر مدرسه برایمان سخنرانی کرد.سپس سر کلاسهایمان رفتیم.آن جا با معلممان خانم چمنی آشنا شدم.خانم چمنی پس از سلام علیک با بچه ها شروع به درس دادن کرد.ابتدا حرف الف و سپس حرف ب از حروف الفبا را به ما آموخت.در همان روز بود که یاد گرفتم بنویسم"بابا"و به همین دلیل خیلی ذوق کردم!!البته با وجود این همه ذوق و شوق نمره ی اولین املایم 18 شد!!به هر حال باید قبول کنیم املا سخت ترین درس اول دبستان بود و برای من تقریبا هم سطح با حدس و اثبات بود!!پس از زنگ املا زنگ شیرین ریاضی فرا رسید.ریاضی آنقدر اسان بود البته من اعداد را از قبل بلد بودم!پس از ریاضی زنگ خانه خورد و برگشتم خانه.این روز یکی از جذاب ترین و البته ترسناک ترین روزهای زندگی ام بود ولی به هر ترتیب این روزهم مانند روزهای دیگر گذشت...خیلی دوست دارم به ان روزها برگردم ولی حیف که نمی توان زمان را به گذشته بازگرداند.

 

 

literature بازدید : 4 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

یادش بخیر سال گذشته که با معلم عربی آقای غوریانی ومعلم یا بهتره بگم مشاور سال پیش آقای پلویی برای دیدن وبازدید از دانشگاه آزاد به آنجا رفتیم که کل دانش آموزان کلاس هفتم یک ودو در آن شرکت داشتیم من در آن موقع در کلاس هفتم یک بودم که با تصمیم گیری مدیر مدرس وآقای پلویی ودانشگاه به آنجا رفتیم.
یکی از کار هایی که کلاس هفتم دو کرده بودند این بود که با خودشان دفترچه همراه آورده بودند ،وخدا را شکر که من هم دوربین فیلم برداری خودم  را آوردم که در آن موقع معلم هنر ما آقای درستکار گفته بود که از فصل پاییز عکس هایی تهیه کنیم واین طور شدکه من هم توانستم چند عکس زیبا بگیرم.
مادر اول توضیحاتی درباره ی آشپز خانه بدست آوردیم که حتی در مواقع ضروری می توانیم در سایت  دانشگاه ملاحضه کنید که چه غذایی دارد وآنرا در سایت برای خودت انتخاب کنی وبروی میز دانشگاه میل بفرمایی.
در قسمت بعدی به سالن ورزشی رفتیم و راهنمای آنجا به ما اطلاعاتی درباره آنجا به ما داد.در قسمت بعد به داخل کلاس هارفتیم وجالب بود که سه تخته وجود داشت که دو تا در کنار هم بودند ودیگری مثل اینکه روی ریلی درحال حرکت باشد بود.
ودر آخر فهمیدیم که دانشگاه آزاد یکی از بهترین دانشکاه های دنیاست.

 

 

literature بازدید : 4 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

یادش بخیر من کلاس پنجم بودم که تازه به مدرسه شهیر رجایی رفته بودم چون کلاس چهارم در مدرسه مصطفی خمینی درس می خواندم.اوایل سال بود که نه من بچه های کلاس را می شناختم نه انها من را.اولین ورزش ما در سال تحصیلی بود و بچه ها هم    نمی دانستند که من استعداد فوتبال دارم در همین حال بود که یک ضربه ایستگاهی گیرم امد ضربه را یک جوری زدم که دربازه بان نتوانست ان را بگیرد و گل شد و بچه ها دهنشان باز ماند از ان جا بود که  فهمیدند که من استعداد فوتبال دارم.

 

این بود یکی از بهترین خاطرات مدرسه ی من

literature بازدید : 4 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

سال پنج ابتدایی تخته های هوشمند ها رو تازه گذاشته بودند.......... معلم اومد توی کلاس ،تنها من ازش بدم نمیاد همه ی کلاس بدشون میومد.اتفاقا نماینده تخته نیومده بود بجاش من نماینده شدم تخته رو روبراه کردم بدون اینکه خانم بفهمه با موس رفتم ته کلاس وقتی شروع کرد به نوشتن منم با موس توی دستم شکلک مکشیدم هی پاک میکرد 2باره مینوشت آخرش صداش در اومد گفت:الهی، این چرا اینطوریه من یه چیز مینویسم یه کار دیگه انجام میده؟ گفتم: والا نمیدونم خانم مثه اینکه تخته به شما حساسه؟........همه ی بچه ها که خودشونو نگه داشته بودن منفجر شدن.......

literature بازدید : 4 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

 

Two friends, Sam and Mike, were riding on a bus. Suddenly the bus stopped and bandits got on.
 The bandits began robbing the passengers. They were taking the passengers’ jewelry and  watches. They were taking all their money, too. Sam opened his wallet and took out twenty dollars. He gave the twenty dollars to Mike Why are you giving me this money?” Mike asked Last week I didn’t have any money, and you loaned me twenty dollars, remember?” Sam said. “Yes, I remember,” Mike said. " I’m paying you back,” Sam said

 

قرض
دو دوست به نام های سام و مایک در حال مسافرت در اتوبوس بودند. ناگهان اتوبوس توقف کرد و یک دسته راهزن وارد اتوبوس شدند. راهزنان شروع به غارت کردن مسافران کردند. آن ها شروع به گرفتن ساعت و اشیاء قیمتی مسافران کردند. ضمنا تمام پول های مسافران را نیز از آن ها می گرفتند.
سام کیف پول خود را باز نمود و بیست دلار از آن بیرون آورد. او این بیست دلار را به مایک داد. مایک پرسید: «چرا این پول را به من می دهی؟» سام جواب داد: «یادت می آید هفته گذشته وقتی من پول نداشتم تو به من بیست دلار قرض دادی؟» مایک گفت: «بله، یادم هست.» سام گفت: «من دارم پولت را پس می دهم.

 

literature بازدید : 3 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

این داستان رو که انتخاب کردم خودم رو بسیار متاثر کرد . خیلی خوبه که انسانها صبور باشند ولی فقط عده کمی از انسانها صبورهستند

صبر

 This is a true story which happened in the States. A man came out of his home to admire his new truck. To his puzzlement, his three-year-old son was happily picked stone and scratched lines on the side of the truck. In his anger, the man ran to his son, knocked him away. And took the little boy's hands and hit it many times as punishment, not realizing he was using a wrench. When the father calmed down, he rushed his son to the hospital.

Although the doctor tried desperately to save the crushed bones, he finally had to amputate the fingers from both the little boy's hands. When the boy woke up from the surgery and saw his bandaged stubs, he innocently said, "Daddy, I'm sorry about your truck." Then he asked, "But when are my fingers going to grow back?" The father was so hurt. He went back to truck and kicked it a lot of times. Sitting back he looked at the scratches, little boy wrote "I LOVE YOU DAD." Later then committed suicide.

Think about this story the next time someone steps on your feet or you wish to take revenge. Think first before you lose your patience with someone you love. Trucks can be repaired. Broken bones and hurt feelings often can't. Too often we fail to recognize the difference between the person and the performance. We forget that forgiveness is greater than revenge.

People make mistakes. We are allowed to make mistakes, because we human beings are not perfect. But the actions we take while in a rage will haunt us forever.

 

این داستانی حقیقی است .مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و آنرا تحسین کند. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود رادید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند. مرد بطرف پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با چکش دستهای پسر بچه را برای تنبیه او خردو خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند.
هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دستهایش را دید با حالتی مظلوم پرسید؟بابا متاسفم برای وانتت اما  انگشتان من کی در میان؟پدر خیلی داغون به سوی وانتش برگشت و شروع به لگد زدن به ماشین کرد . بعد نشست و نگاه کرد به خط خطیهایی که پسرش  روی وانت کشیده بود . پسر کوچولویش نوشته بود . بابا عاشقتم . پدر بعد از خوندن این نوشته خودکشی کرد.

 


نکته پندآموز این حکایت:
دفعه دیگری که کسی پای شما را لگد کرد و یا خواستید از کسی انتقام بگیرید این داستان را به یاد آورید. قبل از آنکه با کسی که دوستش می دارید صبر خود را از دست بدهید کمی فکر کنید. وانت را می شود تعمیر کرد. انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان ترمیم کرد. در بسیاری از موارد ما تفاوت بین شخص و عملکرد او را متوجه نمی شویم. ما فراموش می کنیم که بخشیدن با عظمت تر از انتقام گرفتن است.
مردم اشتباه می کنند. ما هم مجاز هستیم که اشتباه کنیم. ولی تصمیمی که در حال عصبانیت می گیریم تا آخر عمر دامان ما را می گیرد

literature بازدید : 4 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

?"
The Father answered "God made Adam and Eve; they had children; and so all mankind was made"
Two days later the girl asked her mother the same question
The mother answered "Many years ago there were monkeys from which the human race evolved."
The confused girl went back to her father and said " Daddy, how is it possible that you told me human race was created God and Mommy said they developed from monkeys?"
The father answered "Well, Dear, it is very simple. I told you about my side of the family and your mother told you about her."
دختر کوچولویی از پدرش پرسید چطور نژاد انسان ها به وجود آمده است.
پدر جواب داد:خدا آدم حوا را خلق کرد آنها بچه آوردند سپس همه نوع بشر به وجود آمدند.
دو روز بعد دختر همون سوال را از مادرش پرسید.
مادر جواب داد سالها پیشمیمون ها وجود داشتند از اون ها هم نژادانسان ها بوجود آمدند.
دختر گیج شده و به طرف پدرش برگشت پرسید چطورممکنه که شما گفتید نژاد انسان هارا خدا خلق کرده است ومامان گفت آنها تکامل یافته میمون ها هستند.
پدر جواب خوب خیلی ساده است من در مورد فامیل ها ی خودم گفته ام و مادرت در مورد فامیل های خودش.

literature بازدید : 148 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

شعری از حیدر ارگولن

 

شراب ، دنبال شب اش مي گردد
درد ، دنبال دانه اي انگور
و انگور
خاطره ي روزي که
از خوشه چيده شد

من هم سراغ
زني به ظرافت قطره اي اشک
مي گردم
زني که به اندازهِ قطره اي
در شراب محو شده ست

شراب با زن
در تاريکيِ شب ها
تيره ست
چنان باد پنهان شده
در سومين جزيره ام
و قايق ام در آبي هاي آسمان
دود مي شود

اين بار مرا
درون خود نه
در روح خود سر بکش

حيدر اَرگولن

literature بازدید : 3 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

ضرب المثل های چینی

富不过三代 fu bu guo san dai
o ثروت، به 3 نسل بعدی منتقل نمی شود
o مفهوم: نادر بودن کسب ثروت بدون تلاش

三十年河东三十年河西 san shi nian he dong san shi nian he si
o سی سال رود شرقی، سی سال رود غربی
o مفهوم: تغییر اقبال و مسیر زندگی افراد در گذر زمان

十年风水轮流转 shi nian feng shui lun liu zhuang
o شانس، هر 10 سال یکبار، تغییر می کند
o مفهوم: گردش ده سال یکبار شانس، دور سر هر فرد

穷则变,变则通 qiong ze bian, bian ze tong
o اگر درمانده هستی، تغییر کن؛ موفق می شوی
o مفهوم: در مواقع درماندگی، تغییر می تواند موجب خلق فرصت ها شود

颗老鼠屎坯了一锅粥 yi ke lao shu shi huai le yi guo zhou
o یک فضله موش، یک کاسه فرنی برنج را از بین می برد
o مفهوم: یک چیز ناجور و خراب برای از بین بردن مجموعه ای از چیزها کافی است

防人之心不可无 fang ren zhi xin bu ke wu
o با دیگران با احتیاط رفتار کن
o مفهوم: مراقب افرادی که عمداً قصد آزار دیگران را دارند بودن

害人之心不可有 hai ren zhi xin bu ke you
o قلب کسی را نرنجان
o مفهوم: معمولا پس از ضرب المثل فوق بکار می رود

看天吃 kan tian chi fan
o به آسمان بنگر و سپس برنج بخور
o مفهوم: مدد خواستن از کائنات در کشت محصول

以古讽今 yi gu fen jin
o یاد دیروز کن و امروز را مسخره کن
o مفهوم: گذشته ممکن است بهتر از زمان حال باشد

 

骑驴找马 qi lu zhaoma
o در حالیکه سوار بر خرت هستی به اسب هم نگاهی بینداز
o مفهوم: ( در جستجوی کار) به داشتۀ خود قانع بودن و سپس به دنبال شرایط بهتر بودن

三个和尚没水喝 san ge he shang mei shui he
o سه راهب، آب برای نوشیدن ندارند
o مفهوم: آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشه یا بی نمک

做一天和尚撞一天 zhou yi tian he shang zhuang yi tian zhong
o یک راهب هر روز [به صورت تکراری]، زنگ کلیسا را به صدا در می آورد
o مفهوم: پرهیز از انجام تکراری و سطحی یک کار

厢情愿 yi xiang qing yuan
o فقط یک طرف ، علاقمند است
o مفهوم: عدم تمایل جمع برای یک کار و صرفاً نظر مثبت یک نفر

头摊子一头热 ti tou tan zi yi tou re
o یک طرف آرایشگر، گرم است
o مفهوم: اگر دو طرف یک موضوع، هم نظر نباشند، کار گره می خورد

水能载舟,亦能覆舟shuǐ néng zài zhōu, yì néng fù zhōu
o آب هم می تواند قایق را به جلو براند و هم آن را غرق کند
o مفهوم: هر چیزی می تواند یک نفع و یک ضرر داشته باشد

 

天下乌鸦一样黑 tiān xià wū yā yí yàng hēi
o تمامی کلاغ های دنیا سیاهند
o مفهوم: بعضی از قوانین طبیعت قابل تغییر نیست. یا
تمامی افراد از یک رده، خصوصیات واحد دارند. مثلاً: همۀ فالگیرها، دروغگو هستند

تعداد صفحات : 5

درباره ما
این سایت صرفا جهت قرار دادن مطالب در سطح تیزهوشان و مطالب و اخبار در رابطه با درس ادبیات می باشد. واینجا مکانی است برای نمایش و ارائه فعالیت های ادبی دانش آموزان استعدادهای درخشان دوره اول تربت جام
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 50
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 28
  • بازدید کلی : 565