loading...
انجمن ادبیات فارسی تیزهوشان
literature بازدید : 5 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

روزي داشتم در حياط مدرسه بودیم روزی که حسابی برف اومده بود و ما متافخانه(مخلوط خوشبختانه و متاسفانه) تعطیل نبودیم رفتیم تو حیاط و دیدیم حیاط سفیدسفید سرایدار مدرسه برفا رو پارو نکرده بود و اکثر بچه ها هم رفته بودن سر کلاس ما هم شروع کردیم برف بازی و اونقدر برف این و اونور زدیم که مدیر اومد گفت یالا برین سر کلاس همه با هم گفتیم نمی ریم داریوش گفت:بعد از مدتها برف اومده ما بریم سر کلاس حمید گفت:تا یه دل سیر برف بازی نکنیم هیچ جا نمی ریم و هر کی یه چیزی گفت یه دفعه صدای التماس رضا بلند شد:آقا جون بچه هات بذار برف بازی کنیم من هم که پیش مدیر ارج و قربی داشتم گفتم:مرتضی(البته ما مدیر رو اینجوری صدا نمی کردیم) ما تا حالا برف به این شدت ندیده بودیم و تا حالا نتونستیم یه دل سیر برف بازی کنیم امروز رو برف بازی می کنیم و جمعه از ساعت ۶صبح اینجاییم و مرتضی هم موافقت کرد به این شرط که جمعه طبق روال مدرسه(یعنی ۸صبح تا ۴ بعدازظهر)بیایم مدرسه و ما هم شرط رو قبول کردیم و دبرو که رفتیم

 

[

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این سایت صرفا جهت قرار دادن مطالب در سطح تیزهوشان و مطالب و اخبار در رابطه با درس ادبیات می باشد. واینجا مکانی است برای نمایش و ارائه فعالیت های ادبی دانش آموزان استعدادهای درخشان دوره اول تربت جام
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 50
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 25
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 38
  • بازدید کلی : 575