چشمانم حتي ديگر سوسوي خانه ي همسايه را نيز نمي بييند، من براي بريدن و کندن از آنچه هستم تو را ميخواستم، کاش ميدانستي آسمان نيز برايت مي گريد و من غرق در سکوت شب، تنهايي را تجربه ميکنم.
چشمانم حتي ديگر سوسوي خانه ي همسايه را نيز نمي بييند، من براي بريدن و کندن از آنچه هستم تو را ميخواستم، کاش ميدانستي آسمان نيز برايت مي گريد و من غرق در سکوت شب، تنهايي را تجربه ميکنم.