loading...
انجمن ادبیات فارسی تیزهوشان
literature بازدید : 3 یکشنبه 1393/10/21 نظرات (0)

چشمانت به زمین می نگرد، زرد

پاییز است

پاییز

زیر پاهای تو

خش خش

و تو را

در شهر رها می کنند

بی آنکه بدانی ... (١)

هوای عاشقی به سرت می زند و دنبال بهانه ای، صدایی خش خشی چیزی، هوس می کنی تنهایی ساعت ها قدم بزنی، دست در جیب و بی مقصد. از برخورد کفش هایت با خیابان و هوایی که نرم نرمک دارد خودش را می اندازد توی آغوش زمستان حالت جا بیاید و عشق کنی . دارم در مورد خودم حرف می زنم و البته این روزها. حالا که از شما چه پنهان دوباره دانشجو هم شده ام، بیشتر لمسش می کنم و از روی عجله به سمتش می روم. به قول نجدی: کتاب افشان و مداد ریزان.

خورشید

بارها و بارها

دور زمین می گردد

اما 

خیابان ها

تورا فراموش کرده اند ...(٢)

پاییز فصل دلدادن و آرام ماندن است، برایم  یاس آور نیست اما امیدواری هم نمی دهد، دنبال این است که تعادل روح را بر هم زند و من هم که کشته ی مرده ی همین حال و احوالم  منتظر این دلبری کردن ها، قدم زدن ها و غریبگی کردن ها  

مرگ روی زمین دراز کشیده است

تو یک غریبه ای ، تو یک غریبه ای

پاییز تو را نمی شنا سد

شهر تو را نمی شناسد

تو در شهر

گم شده ای

 

بی آنکه بدانی ...(٣)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این سایت صرفا جهت قرار دادن مطالب در سطح تیزهوشان و مطالب و اخبار در رابطه با درس ادبیات می باشد. واینجا مکانی است برای نمایش و ارائه فعالیت های ادبی دانش آموزان استعدادهای درخشان دوره اول تربت جام
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 50
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 22
  • بازدید سال : 33
  • بازدید کلی : 570